شهید
 
خط مقدم
شهیدان خدایی
سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:37 ::  نويسنده : محمد

بسیجی ساده...

در جبهه بیشتر به ما نیاز است ناصر سراپا اخلاص و ایمان و شوق و یاری رساندن شده بود و هیچ گاه از مقام و درجه ای که در آنجا داشت حرف نمی زد و خود را یک بسیجی ساده ویک رزمنده مسلمان می نامید و از خدا آرزوی توفیق شهادت در راهش را مینمود در نماز شب هایش و در عبادات مخلصانه اش می گریست و لقای حق را می طلبید. (راوی:خواهر شهید)

امام سر ناصر را بوسید...

ایشان علاقه زیادی به ولایت و رهبری داشتند...بعد از ازدواج ما ،ایشان به تهران رفتند تا با امام ملاقات کنند . اما در آنجا به او اجازه دیدار را از نزدیک ندادند ولی او با این وجود دو روز تمام در پشت درب بیت رهبری بدون آب و غذا نشستند تا اینکه یکی از یاران امام نزد امام رفتند وبه او گفتند که یک بسیجی برای دیدن شما آمده و دو روز است که برای ملاقات خصوصی پافشاری کرده و پشت درب می نشیند . امام دستور داد:که او را نزد امام ببرند . ناصر موفق شد با امام ملاقات خصوصی داشته باشد . امام سر ناصر را بوسید و سخنی زیر گوشش گفت: که شهید آن را به هیچ کس نگفت.ناصر بهترین رزمنده در جبهه معرفی شد و از امام جمعه ی اهواز انگشتری هدیه گرفت .که روی عقیق آن نوشته بود:روح منی خمینی بت شکنی خمینی   (راوی:همسر شهید)

احترام به پدر...

در محوطه گردان بهمراه شهید بهداشت ایستاده بودیم .در همین هنگام یکی از برادران که از مرخصی برگشته بود ،رو به من کرد و گفت :«پدرت بیمار است ،پیغام داد که به شهر بر گردی». من گفتم :«ان شاءالله چند روز دیگر مرخصی می گیرم و می روم».

سردار بهداشت که ناظر بر گفتگویمان بود گفت:«چند روز دیگر نه همین الآن به دیدن پدرت برو ». چند لحظه مکث کردم و گفتم:«برادر من تازه آمدم !ان شاءالله چند روز دیگر بر میگردم ».هنوز حرفم تمام نشده بود که او گفت :«من فرمانده تو هستم . به تو می گویم:بخاطر احترام به پدرت،همین الآن به مرخصی برو». به هر حال به خانه بر گشتم و وقتی ماجرا را برای پدرم باز گو کردم با آن حال بیمارش به ترمینال رفت و بلیطی تهیه کرد و به من داد و گفت :«پسرم برایت بلیط گرفتم . فردا صبح دوباره به جبهه برو و سلام مرا به"بهداشت" برسان و بگو خداوند خیرش بدهد و من همیشه برایش دعا می کنم »

(راوی: همرزم شهید)

اول کربلا...بعد مکه...

وقتی برای رفتن به حج او را انتخاب کردند معاونش شهید شیر سوار را به جای خود روانه کرد زمانی که دلیلش را پرسیدم گفت:دوست دارم اول کربلایی شوم عشق حسین دست بردار نیست اول کربلایی بعد اگر خدا خداست حاجی شوم و چه زیبا به دیدار مولایش حسین (ع) شتافت و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» پاسخ داد...

(راوی:خواهر شهید)

ناصر هیچ وقت ادعا نداشت...

ناصر واقعا برای بچه ها دوست داشتنی بود . بچه ها خیلی دوستش داشتند و بهش علاقه خاصی داشتند ولی ناصر بعنوان یک فرمانده هیچ وقت ادعا نداشت که یک فرمانده ست و این قدرت فرماندهیش رو بعنوان یک ابزار قدرت و فخر فروشی و خود نمائی به هیچ وجه استفاده نمی کرد. بارها خودم شاهد بودم که اگر همرزمانش مجروح یا شهید می شدند فرسنگ ها راه دور رو طی می کرد برای تسلی دادن به خانواده آن شهید یا آن رزمنده یا آن مجروح...قبل از شهادت ناصر یک روز با هم هماهنگ کردیم که به پا بوس امام رضا(ع) بریم و در اونجا از فرمانده یکی از گرو هان های گردان حمزه که مجروح شده بود عیادتی هم  داشته باشیم . ساعت ۱۲ شب بود که من رفتم خونه ناصر و با هم از اونجا به سمت میدان جانبازان رفتیم که بالاترش  یک رستوران بود به اونجا رفتیم هر چه منتظر ماشین شدیم ماشینی نیومد . بعد به ناصر گفتم : چی کار کنیم ؟ گفت: بر گردیم خونه و نماز صبح رو بخونیم دوباره بر می گردیم . ما به سمت خونه حرکت کردیم  و نماز صبح رو خوندیم . برادرش مهدی هم همراهمون بود دوباره حرکت کردیم به کمربندی که رسیدیم من به ناصر گفتم آمدن ما اشتباه بود ماشین گیر نمیاریم امام رضا(ع) ما را طلب نکرده. ناصر گفت: ۱۰۰ تا صلوات بفرست ،خلاصه آن روز هنوز یادم هست ،من شروع به فرستادن صلوات کردم حدود ۱۰یا ۲۰ تا نفرستاده بودم که یک ماشینی جلوی ما ایستاد گفت: آقا کجا می رید؟ گفتیم مشهد. گفت: سوار شید،ناصر هم هی ذکر می  گفت و صلوات می فرستاد.

(راوی: سرهنگ پاسدار محسن ذبیحی)

وصیت نامه...

پروردگارا با قلبی خالی از علائق دنیا به سویت آمده ام می خواهم همچون عاشقانت به لقائت بپیوندم خدایا بار گناهانم زیاد است از تو عاجزانه درخواست می کنم که از سر چشمه لطف و کرمت بر من ببخشایی ،ببخش بر من که در زندگانی نتوانستم آنگونه که شایسته است،تو را پرستش کنم.

و اینک می روم که با رزم بی امان با کفار از ارزشهای انسانی دفاع کنم و گوش به ندای قرآن بدهم.

می روم تا امام زنده بماند و همچنان جلودار کاروان باشد.

می روم تا قلب خود را از عشق خدا پر کنم و با یاد او روحم را آرامش دهم.

سخنی دارم با امت امام که البته از خودشان یاد گرفته ام و آن اینکه توجه داشته باشند که مبادا  سست شده و دست از امام عزیز بکشند و همیشه پیشتاز رهروان حق باشند و دست از یاری امام برندارند و از آزمایش خداوند هرگز غافل نباشند .

(منبع مطالب:وبلاگ لشکر25 کربلا)

شهید ناصر بهداشت

پی نوشت1:تهدید به خرابی گنبد و بارگاهتان را کردند عمه جان زینب....چقدر حقیر و بدبخت اند....یادشان رفته که او زینب است...زینب...زینب...اسوه صبر وایثار...مظهر فداکاری....او دختر فاطمه(س) است...او خواهر حسین(ع) است....آری او زینب است...اسم زینب هم می ترساند آنان را....الا لعنت الله علی القوم الظالمین....تا وقتی بچه شیعه ها هستند پاسدار حرمت خواهند بود عمه جان....لبیک یا زینب(س)...اَلسَّلامُ عَلَیْک یا عَمَّةَ وَلِىِّ اللّه....کُلنا عَباسکَ یا زِینَب....خدایا ظهور مولا را برسان....تا چقدر ظلم...؟تا به کی انتظار....؟

پی نوشت2:یا حضرت معصومه(ع)...دلم امشب تنگ حرمتان است...دلم جرعه ای زیارت میخواهد امشب...بطلب خانم که...یا فاطِمه مَعصومه(س)....عجیب دلم امشب هوای زیارتتان را کرده خانم....بسم الله...السَلام عَلیک یا فاطِمه مَعصومه(س)....السلام عَلیکَ یا بِنتَ موسی بن جَعفَرٍ....اَلسَّلامُ عَلَیْک...عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِى الْجَنَّة...وَ حَشَرَنا فى زُمْرَتِکُمْ.....یا فاطِمَةُ ا ِشْفَعى لى فِى الْجَنَّة

منبع:وبلاگ شهید محمد رضا قربانی.شهید من

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شهدا و آدرس saki2551.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 32855
تعداد مطالب : 79
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

کد حرکت متن دنبال موس