آشنای غریب
شبای جمعه که میشه, دلا بهونه می گیره
هر کی میاد سر یه قبر , ازش نشونه می گیره
یکی سر قبر پدر , یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
اما یه مادر ,غمگین و آرام
میاد کنار , شهید گمنام
یه جعبه خرما برای فاتح خونی میاره
آروم میاد میشینه و سر روی سنگش می زاره
میگه "تو جای بچچمی ,گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم , درد اومده پاهای من
آخر نگفتی , کسی رو داری
یا که مث من , بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری , برای تو گریه کنه؟
غروب پنج شنبه بیاد , به قبر تو تکیه کنه
غصه نخور من مادرت, منم همیشه داورت
نمی زارم تنها بشیی, مدام میام بالا سرت
از تو چه پنهون , یه بچه دارم
چند ساله از اون , خبر ندارم
............................................
آخ که دلم برات بگه, از پسرم یه خاطره
لحظه جبهه رفتنش, ساعتی که می خواست بره
از اون لباس خاکی و از اون کلام آخرش
هر قدمی می رفت جلو نگاه می کرد پشت سرش
دیگه نیومد ,رفت ناپدید شد
چشام به درب, خونه سفید شد
دیگه از اون روز تا حالا, منتظر زنگ درم
بس که دلم شور می زنه نصف شب از خواب می پرم
کاشکی بود و نگاه می کرد یزید سرش رفت بالا دار
سزای اعمالشو دید لکه ننگ روزگار
من مطمئننم , الان اگر بود
سرگرم شادی , از این خبر بود
اون شبی که نشون می داد صدام چشاشو بسته بود
رفتم تو فکر روزیکه دل ما رو شکسته بود
روزایی که می خندید و خونه ها رو خراب می کرد
روزایی که با توپ و تانک دل ما رو کباب می کرد
روزایی که مثل یه گرگ ما رو تو غم شریک می کرد
روی گلا پا می گذاشت بچه ها رو یتیم می کرد
روزایی که نمک می ریخت رو زخم داغ پدرا
داغ برادر می گذاشت رو جگر برادرا
الحمدلله, دعام اثر کرد
سوی جهنم ,عزم سفر کرد
بسه دیگه خسته شدی دوباره خیلی حرف زدم
با اینکه قول داده بودم اما بازم گریه شدم
خدانگهدار پسرم ,فعلا ازت جدا میشم
شاید مسافرم بیاد زشته تو خونه نباشم
با صد امید و آرزو مادر مفقودالاثر
بلند شد از کنار قبر شاید براش بیاد خبر
چند ساله مادر , کارش همینه
خبر نداره , بچش همینه...